هفتهـ ی نفسـ گیر2


by : x-themes

بهـ نامـ او

ادامهـ: سهـ شنبهـ مامانمـ میخواستـ

ریز نمراتشـ رو ببرهـ دانشگاهـ

قرار شد بعدشـ بریمـ خونهـ دوستشـ

دانشگاهـ شونـ روی کوههـ قشنگـ

خیلی راهشـ دور بود

رفتیمـ ریز نمراتـ رو دادیمـ

و بعد دوستشـ اومد دنبالـ مونـ

حسـ خوبی نسبتـ بهـ غربـ تهرانـ ندارمـ

خیلی خلوتهـ

عاشقـ شلوغی و ازدحاممـ

البتهـ تو خیابونـ!

اولـ خونهـ ی دوستشـ یخمـ آبـ نشدهـ بود

دختر دوستـ مامانمـ

یهـ سالـ از منـ کوچیکترهـ

داداششـ همـ همسنـ عرفانهـ

همبازی خوبی برای خواهرمـ بود

بعد یهـ مدتـ کهـ با کلاسـ و رسمی نشستیمـ

و کیکـ بستنی و چای خوردیمـ

منـ بلند شدمـ

و با دختر دوستـ مامانمـ دربارهـ درسـ و اینا صحبتـ کردیمـ

تا آخر مهمونی جوری شد

کهـ ما با همـ کلی رفیقـ شدهـ بودیمـ

و دوستـ مامانمـ گفتـ:

خوبهـ اینـ دوتا تو یهـ مدرسهـ نیستند

و گرنهـ دوتاشونو با همـ مینداختند بیرونـ

دخترشـ یهـ عالمهـ کار ویترای کردهـ بود

و منـ نافرمـ ذوقـ کردمـ

کلی دربارهـ شیطنتـ های مدرسهـ و هنر صحبتـ کردیمـ

عصر دوستـ مامانمـ اینا میخواستند برنـ مصلی

قرار شد منمـ باهاشونـ برمـ

مترو صادقیهـ سوار شدیمـ

مامانمـ و خواهرمـ رفتند خونهـ

و ما خط عوضـ کردیمـ

و مصلی پیادهـ شدیمـ

نمایشگاهـ نوشتـ افزار ضلعـ جنوبـ غربی مصلی بود

و یعنی ما باید ایستگاهـ شهید بهشتی پیادهـ میشدیمـ

بهـ خاطر همینـ کلی راهـ رفتیمـ!

از اولـ مسیر تا آخرینـ لحظهـ ما شیطنتـ کردیمـ

یهو تو جمعیتـ می دویدیمـ

و نزدیکـ بود دوستـ مامانمـ و پسرشـ از مترو جا بموننـ

خخخخخخخخخخ!

تو نمایشگاهـ همـ گمشونـ کردیمـ

خیلی خوشـ گذشتـ!!!

خلاصهـ اونـ قدر آتیشـ سوزوندیمـ

کهـ آخرشـ مامانشـ گفتـ:

همونـ بهتر کهـ شما دوتا دو سالـ ی بار همو ببینید!

جاتونـ خالی بستنی قری همـ خوردیمـ

و دوستمـ خودشو بستنی ای کرد!

بعد از اذونـ مغربـ رسیدمـ خونهـ

خیلی خوشـ گذشتـ!




†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

ϰ-†нêmê§