بهـ نامـ او
ادامهـ: سهـ شنبهـ مامانمـ میخواستـ
ریز نمراتشـ رو ببرهـ دانشگاهـ
قرار شد بعدشـ بریمـ خونهـ دوستشـ
دانشگاهـ شونـ روی کوههـ قشنگـ
خیلی راهشـ دور بود
رفتیمـ ریز نمراتـ رو دادیمـ
و بعد دوستشـ اومد دنبالـ مونـ
حسـ خوبی نسبتـ بهـ غربـ تهرانـ ندارمـ
خیلی خلوتهـ
عاشقـ شلوغی و ازدحاممـ
البتهـ تو خیابونـ!
اولـ خونهـ ی دوستشـ یخمـ آبـ نشدهـ بود
دختر دوستـ مامانمـ
یهـ سالـ از منـ کوچیکترهـ
داداششـ همـ همسنـ عرفانهـ
همبازی خوبی برای خواهرمـ بود
بعد یهـ مدتـ کهـ با کلاسـ و رسمی نشستیمـ
و کیکـ بستنی و چای خوردیمـ
منـ بلند شدمـ
و با دختر دوستـ مامانمـ دربارهـ درسـ و اینا صحبتـ کردیمـ
تا آخر مهمونی جوری شد
کهـ ما با همـ کلی رفیقـ شدهـ بودیمـ
و دوستـ مامانمـ گفتـ:
خوبهـ اینـ دوتا تو یهـ مدرسهـ نیستند
و گرنهـ دوتاشونو با همـ مینداختند بیرونـ
دخترشـ یهـ عالمهـ کار ویترای کردهـ بود
و منـ نافرمـ ذوقـ کردمـ
کلی دربارهـ شیطنتـ های مدرسهـ و هنر صحبتـ کردیمـ
عصر دوستـ مامانمـ اینا میخواستند برنـ مصلی
قرار شد منمـ باهاشونـ برمـ
مترو صادقیهـ سوار شدیمـ
مامانمـ و خواهرمـ رفتند خونهـ
و ما خط عوضـ کردیمـ
و مصلی پیادهـ شدیمـ
نمایشگاهـ نوشتـ افزار ضلعـ جنوبـ غربی مصلی بود
و یعنی ما باید ایستگاهـ شهید بهشتی پیادهـ میشدیمـ
بهـ خاطر همینـ کلی راهـ رفتیمـ!
از اولـ مسیر تا آخرینـ لحظهـ ما شیطنتـ کردیمـ
یهو تو جمعیتـ می دویدیمـ
و نزدیکـ بود دوستـ مامانمـ و پسرشـ از مترو جا بموننـ
خخخخخخخخخخ!
تو نمایشگاهـ همـ گمشونـ کردیمـ
خیلی خوشـ گذشتـ!!!
خلاصهـ اونـ قدر آتیشـ سوزوندیمـ
کهـ آخرشـ مامانشـ گفتـ:
همونـ بهتر کهـ شما دوتا دو سالـ ی بار همو ببینید!
جاتونـ خالی بستنی قری همـ خوردیمـ
و دوستمـ خودشو بستنی ای کرد!
بعد از اذونـ مغربـ رسیدمـ خونهـ
خیلی خوشـ گذشتـ!
ϰ-†нêmê§ |